از ده ـ دوازده روز پیش علی رغم یک سری گرفتاریهای شخصی و مسافت نسبتا طولانی
از شهرمان تا استکهلم ـ برای رفتن به کنسرت مرجان روزشماری میکردم. در دلم آرام و
قرار نداشتم. دلشوره داشتم: نکنه نتونم برم. به خودم امیدواری میدادم که ایشاالله
موردی پیش نمیاد. بالاخره روز موعود رسید، با اینکه در دقایق آخر قبل از حرکت یک
مانع کوچک سر راهم قرار گرفت، اما از شوق رفتن آنرا هم کنار زدم.... ادامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر