سري دوم ملاقات، اسمم را صدا كردند. قبل از سالن ملاقات، رو به ديوار ايستاده بوديم
كه ناصريان[1] داديار مكار زندان صدايم كرد. آستينم را كشيد، چند متر جلوتر،
چشمبندم را بالا برد:
- اگه درخواست ملاقات حضوري بنويسي، امروز بهت ملاقات حضوري ميدم.
- درخواستي ندارم ولي اگه ملاقات حضوري بدين، بدم نميياد.
- اگه ميخواي بايد درخواست بنويسي.
- درخواست ندارم.
- پس به ننه بابات بگو ملاقات حضوري خبري نيست.
نزديك 10دقيقه همانجا معطل شديم تا پاسدار ملاقات، اسمها و كابينها را خواند و
وارد كابين ملاقات شديم... با تعجب ديدم.... ادامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر