۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه

تيغي بر گلوي عاطفه (قسمت اول)



محمود رويايي از رزمگاه ليبرتي
سري دوم ملاقات، اسمم را صدا كردند. قبل از سالن ملاقات، رو به ديوار ايستاده بوديم كه ناصريان[1] داديار مكار زندان صدايم كرد. آستينم را كشيد، چند متر جلوتر، چشمبندم را بالا برد:
-       اگه درخواست ملاقات حضوري بنويسي، امروز بهت ملاقات حضوري ميدم.
-       درخواستي ندارم ولي اگه ملاقات حضوري بدين، بدم نميياد.
-       اگه ميخواي بايد درخواست بنويسي.
-       درخواست ندارم.
-       پس به ننه بابات بگو ملاقات حضوري خبري نيست.
نزديك 10دقيقه همانجا معطل شديم تا پاسدار ملاقات، اسمها و كابينها را خواند و وارد كابين ملاقات شديم... با تعجب ديدم.... ادامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر