گزارش صحنه درگيري از زبان يك شاهد
«…از صبح پشت "صامت"(شنود بيسيم مزدوران
دادستاني و كميتهچيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت"
شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقة يك با "دادستاني اوين" تماس ميگرفت و
راجع به "مورد"ي با او حرف ميزد. بعد از آنهم به ستادهاي "منطقة يك" پيام
داده شد: برادران امروز برنامه داريم،آماده باشيد. بعد ستادها با
واحدهايشان تماس گرفتند و پيام مركز ستاد را دادند و از واحدها خواستند كه
هرچه سريعتر به ستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي به خنده بلند شد:
"قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون ميخواست. بايد هرچه سريعتر به او
خون برسد! آنهم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن. در آن روز هوا
هم با روزهاي قبل فرق داشت با اينكه رو به تابستان ميرفت ولي خنك بود. پس
از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" پايگاه ما باشد؛ بنابراين سريعاً
آماده شديم تا...... ادامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر